سید محمد علی جمالزاده، یک قرن دور از وطن، یک عمر برای ایران
در این مطلب می خوانید:
در تهران اگر زندگی کرده باشید یا برای کار مدتی در تهران تردد داشته باشید اگر، حتما گذارتان به خیابان جمالزاده افتاده است یا دست کم اسم این خیابان به گوشتان خورده!
و لابد اگر هم از خودتان پرسیده باشید این جمالزاده دیگر کیست؟ بخودتان جواب داده ای : احتمالا شخصیت معروفی، شهیدی، هنرمندی، ورزشکاری چیزیست دیگر…
این مطلب از بخش خیابان مشاهیر در مجله فرهنگی وبلایت به ویژه برای کسانی که با این فرهیخته دنیای ادبیات فارسی آشنایی ندارند، توصیه می کنیم.
قاعده بر این است که استاد تمام یا همان پرفسورهای دانشگاه های دنیا، برندگان قبلی نوبل و دانشمندان معروف جهان می توانند به صلاحدید خود افرادی را بعنوان نامزد دریافت این جایزه در رشته های مختلف معرفی کنند.
با توجه به این که آکادمی نوبل هر سال اسناد مربوط به ۵۰ سال پیش خود را منتشر می کند، نشخص شده که تا سال ۱۹۶۷ (که اسنادش منتشر شده)، سید محمد علی جمالزاده دوبار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات می شود، اما متاسفانه او نمی تواند این جایزه را از آن خود کند.
خودش معتقد است دربار پهلوی شخص دیگری را مد نظر داشت و از او حمایتی نکرد!
آن شخص دیگر اما شاعری است بنام محمد قلی بسبج خلخالی که مهمترین اثرش منظومه ای در رثای آبراهام لینکلن است!
جمالزاده در مورد این جفای تاریخی به ادبیات ایران جهان می گوید: این غم هم در عاشقی، بالای غم های دیگر…
اما جمالزاده مگر چه غم های دیگری داشت؟ اصلا او مگر کیست؟
سید محمد علی موسوی جمالزاده اصفهانی
۲۳ دی ماه ۱۲۷۰ بود که خدا به سید جمالالدین واعظ اصفهانی پسری عطا کرد و او اسمش را گذاشت محمد علی.
سید جمالالدین واعظ که اصالتا از سادات جبل عامل لبنان بود و به خاندان صدر تعلق داشت، از رهبران جنبش مشروطه محسوب می شد و شهر به شهر می رفت جهت تبلیغ مشروطه خواهی. او را صدرالمحققین یا ثدر الواعظین هم می خواندند.
محمدعلی ۴ ساله بود که زندایی اش یعنی آمنه بیگم به او الفبای خواندن و نوشتن را آموخت.
بعدا به مکتب رفت اما نه آنکه همان جلسه اولی، مفصلا فلک شد، مکتب را رها کرد و با هدایت مادر رفت زیر دست میرزا حسن صحاف کار کند و در عین حال درس هم از او بگیرد!
خودش می گوید تازه آنجا بود که معنی خواندن و نوشتن را فهمیدم…
محمد علی ۱۰ ساله بود که کم کم راه افتاد پا به پای پدر از این منبر به آن منبر و از این جلسه به آن جلسه. در این برو بیا ها پسرک، با افراد مهمی آشنا می شد و با دیدگاه هایی جدی و فرا تر از سنش مواجه!
سال ۱۲۸۲ رفتند تهران و آنجا ساکن شدند و ۱۲ ساله بود که پدرش او را فرستاد بیروت!
چند سالی در بیروت بود که اوضاع در تهران پیچیده شد، سال ۱۲۸۷ بود که محمد علی شاه به سیم آخر زد و لیاخوف رو انداخت به جان مجلس، سیدجمالالدین تصمیم گرفت بگریزد به نجف در عراق، به یکی از دوستانش در همدان پناه برد که او با خیانت به سیدجمال اورا تحویل حاکم بروجرد داد.
او را آنجا محبوس کردند و همانجا بود که به دست امیر افخم حاکم بروجرد دار زده شد تا نام امیر افخم هم در تاریخ ثبت شود.
این مرگ پدر تاثیر بسیار شدیدی بر روحیه محمد علی گذاشت تا آنجا که او دیگر دوست نداشت به ایران بازگردد و پس از آن اغلب نوشته هایش معطوف به حوادث دوران مشروطه شد!
بیروت، غربت و زندگی تازه
محمد علی آنجا دوستان تازه ای پیدا کرده بود که بعدها هر یک افراد تاثیرگذاری از آب درآمدند.
ابراهیم پور داود که ایران شناس شد و اوستا شناس و در دانشگاه تهران بعدها برای خود کیا و بیایی به دست آورد، خود را به بیروت رسانده بود.
دیگر یار محمدعلی جمالزاده در بیروت مهدی ملک زاده بود، فرزند ملک المتکلمین که از خطبای مشهور دوره مشروطه و از مدیران انجمن باغ میکده بشمار می رفت.
ملک زاده پزشکی خواند و مورخ بود، و بعد ها نماینده مجلس شورای ملی هم شد.
مهاجرت به اروپا و ماجرای عاشقانه اش
سال ۱۲۸۸ که شد جمالزاده تصمیم گرفت برود به اروپا و درس بخواند در رشته حقوق، با کش و قوس های فراوان و با اندکی اقامت در سوئیس بهرحال به فرانسه رفت و تحصیلاتش را در رشته حقوق ادامه داد، رشته ای که هیچگاه از آن استفاده نکرد!
در همین برو بیاها بود که به ناکامی در اولین ماجرای عاشقانه اش رسید.
ملکه عشق دوران کودکی محمدعلی که دختر همسایه ایشان بود و چشمش را گرفته بود. محمدعلی به پدر و مادرش گفته بود که ملکه را دوست دارد. محمد علی بعد از مهاجرت از ایران در کل عمر طولانی اش تنها پنج بار به ایران سفر کرد. در همان سفر اول وقتی به ایران رسید و مادرش را دید سراغ ملکه را گرفت. مادرش ملکه را به دیدار او آورد و ملکه ماجرای شوهر کردنش را برای او تعریف کرد.
محمد علی که پس از مرگ پدرش از ایران دل کنده بود پس از ماجرای ملکه از ازدواج با دختر ایرانی هم صرف نظر کرد!
در فرانسه که بود تصمیم گرفت با یک دختر فرنگی ازدواج کند. یک دختر فرانسوی کاتولیک به نام ژوزفین.
ژوزفین با اعتقادات اسلامی زیاد ارتباط برقرار نمی کرد، که این، هر دوی ایشان را می آزرد. ر نهایت ژورفین در اثر بیماری درگذشت.
کمیته ملیون و آشنایی با سید حسن تقی زاده
پس از نفوذ روس و انگلیس در حاکمیت ایران، جمعی از مخالفان که این موضوع را نافی منافع ملی ایران می دانستند بر آن داشت که کمیته ای به نام ملیون تشکیل دهند که موسس آن سید حسن تقی زاده بود. تقی زاده یکی از مرموزترین سیاستمداران تاریخ معاصر ایران است که چرخش ها و تغییرات راهبردی او در سیاست هیچگاه اجازه نداد ماهیت فکری او، یکدست و یکپارچه قابل تحلیل باشد. این کمیته در برلین تشکیل شد در دوران جنگ های جهانی. چرا که تقی زاده بر این باور بود در این شرایط جنگ می توان از احساسات ضد انگلیسی مردم جهت مبارزه با استبداد سود برد. او بعد ها در نظام شاهنشاهی و انگلیسی رضاخان و تحولات اجتماعی آن دوران نقش پر رنگی داست، همچنین در دوران پهلوی دوم هم بیخیال افکار چپگرایانه شده بود و شکل جدیدی از سیاست را در پیش گرفته بود.
سال ۱۲۹۳ جمالزاده به برلین رفت تا به ملیون بپیوندد. در جمع ملیون، پور داوود هم حضور داشت. ۱۵ سالی در برلین زندگی کرد. مجله کاوه از محصولات ملیون بود که جمالزاده مدت ها برای آن قلم می زد.
کاوه که تعطیل شد، جمالزاده ۸ سالی را مشغول کار در سفارت شد.
ازدواج با مارگارت اگرت، زن آلمانی
پس از حضور در آلمان و رفتن به ژنو در سال ۱۳۲۴ با مارگارت آشنا شد و با او ازدواج کرد، زنی که نه کاتولیک بود نه مشکلی با اعتقاداتش داشت و به گفته جمالزاده اسلام آورد و فارسی را مثل بلبل فراگرفت، طوری که گاهی غلط های او را هم اصلاح می کرد.
جمالزاده در پاسخ به این سوال که چرا زن فرنگی گرفتید، می گوید: زنان ایران عمدتا عقب مانده و بی سواد بودند، مارگارت به من وفادار بود، فارسی را خوب یادگرفته بود، به فرانسه و انگلیسی هم مسلط بود. چرا نباید با چنین زنی ازدواج کنم و بروم سراغ یک زن بی سواد؟!
ماراگارت تا پایان عمرش در کنار جمالزاده بود؛ سال ۱۳۶۶ از دنیا رفت و ۱۰ سال بعد از فوتش، که جمالزاده هم از دنیا رفت پیکرش را در قبر مارگارت دفن کردند.
محمد علی جمالزاده، پدر داستان کوتاه ایران
جمالزاده مجموعا ۱۳ سال از عمر تقریبا ۱۰۶ ساله اش را در ایران بود که ۱۲ سالش مربوط به سال های ابتدایی زندگی اوست، اما تمام عمر او صرف مطالعه و پژوهش در مورد فرهنگ ایران و مردم و زیست ایرانی شد.
در خانه اش ترمه اصفهان و قالی ایرانی داشت و هر گوشه خانه اش، نمادی از وطن را جا داده بود.
دلداده سرزمینش بود، همراه با بغضی غریب و یک لجبازی طولانی از تاریخ دردآلود سرزمینی خسته و وطنی زخمی، که این دو را از یکدیگر دور می کرد.
آثار بسیاری از او بجای ماند، حتی پس از مرگش در خانه سالمندانی در ژنو ۲۶هزار برگ کاغذ از او باقیماند که پر بود از دانش و قوت قلم جمالزاده…
جمالزاده حدود ۳۰۰ مقاله در مورد تاریخ و اقتصاد و ادبیات ایران از خود به جا گذاشت.
او برای اولین بار داستانی کوتاه نوشت و در دور همی هفتگی ملیون آن را قرائت کرد که موجب استقبال آن جمع شد. این جرقه نوشتن و تدوین کتاب مهم او یعنی یکی بود و یکی نبود، شد. کتابی که سرآغازیست بر نوشتن داستان کوتاه در ادبیات ایران به سبک و اسلوب اروپایی ها.
این کتاب سال ۱۳۰۰ در برلین چاپ شد. بدعت های فرمی، سبک واقع گرایانه، ساده نویسی و لحن طنز او، آثارش را برجسته و متمایز می کرد.
در دیباچه این کتاب جمالزاده به نقد سنت گرایی در نویسندگان ایرانی می پردازد که معتقد است ریشه آن را بایستی در استبداد سباسی ایران جستجو کرد!
فارسی شکر است از دیگر آثار مشهور اوست که مجله کاوه چاپ شد، در برلین.
داستان کباب غاز که در کتاب درسی ادبیات مان هم به چاپ رسید، کتاب دارالمجانین، کتاب سر و ته به کرباس، کتاب دشمن ملت و کتاب جاودان هم از جمله آثار پر تعداد اوست.
جمالزاده ۱۰ سالی را در برلین سردبیر مجله علم و هنر بود و و وقتی به ژنو بازگشت و ازدواج کرد و آنجا ماندگار شد، در دانشگاه آن شهر به تدریس ادبیات فارسی مشغول شد.
پایان مردی که یک عمر دور از وطن به ایران فکر کرد!
سال ۱۳۷۶، سید محمد علی جمالزاده در ژنو سوییس در خانه سالمندان در سن ۱۰۶ سالگی از دنیا و در همین شهر دفن شد.
زندگی افرادی چون او فراز و نشیب های زیادی دارد که در مطلبی این چنین نمی گنجد، گرایشات فکری و سیاسی اندیشمندانی مثل جمالزاده نیاز به تحلیل بررسی بسیار دارد و نگارنده این متن در جایگاهی نیست که در مورد نوع نگاه او به جهانش قضاوتی کند اما در اینکه جمالزاده و امثال او در پیشبرد فرهنگ ایران گام های تاثیرگذاری برداشته اند ولو با دیدگاهی متفاوت نسبت به اعتقادات عوام، هیچ تردیدی نیست و نمی شود ستاره های درخشانی که متعلق به آسمان فرهنگ این سرزمینند را نادیده پنداشت.
جمالزاده را از نگاه دیگران ببینیم
علامه محمد قزوینی
نوع نگارش محمدعلی جمالزاده را الگو میدانست و معتقد بود این شیوهی نوشتن باید سرمشق و الگوی هر کسی باشد که قصد دارد به زبان فارسی چیزی بنویسد.
آرتور کریستنس
ایرانشناس اهل دانمارک، محمدعلی جمالزاده را میستاید و معتقد است او بااستعدادترین نویسندهی معاصر ایرانی است.
سیاوش گلشیری
نویسندهی ایرانی، در چهارمین نشست شبهای بخارا، دربارهی جمالزاده و داستاننویسی اینطور گفته است: داستاننویسی به قبل و بعد از جمالزاده تقسیم میشود. داستان یکی بود یکی نبود، راه را برای داستاننویسان بعدی باز کرده است. تا قبل از این اثر ما حکایت داشتیم که هدفش، پند و اندرزهای اخلاقی بود و جایی برای عناصر داستانی در آن وجود نداشت.
نمونه ای از نثر جمالزاده در کتاب فارسی شکر است
هیچ جای دنیا تر و خشک را مثل ایران با هم نمیسوزانند. پس از پنج سال در به دری و خون جگری هنوز چشمم از بالای صفحهی کشتی به خاک پاک ایران نیفتاده بود که آواز گیلکی کرجی بانهای انزلی به گوشم رسید که «بالام جان، بالام جان» خوانان مثل مورچههایی که دور ملخ مردهای را بگیرند دور کشتی را گرفته و بلای جان مسافرین شدند و ریش هر مسافری به چنگ چند پاروزن و کرجی بان و حمال افتاد.
ولی میان مسافرین کار من دیگر از همه زارتر بود چون سایرین عموما کاسبکارهای لباده دراز و کلاه کوتاه باکو و رشت بودند که به زور چماق و واحد یموت هم بند کیسهشان باز نمیشود و جان به عزرائیل میدهند و رنگ پولشان را کسی نمیبیند.
ولی من بخت برگشتهی مادر مرده مجال نشده بود کلاه لگنی فرنگیم را که از همان فرنگستان سرم مانده بود عوض کنم و یاروها ما را پسر حاجی و لقمهی چربی فرض کرده و «صاحب، صاحب» گویان دورمان کردند و هر تکه از اسبابهایمان مایهالنزاع ده راس حمال و پانزده نفر کرجی بان بیانصاف شد و جیغ و داد و فریادی بلند و قشقرهای برپا گردید که آن سرش پیدا نبود.