سینما ؛ جای خالی یلدا و آیین های ایرانی در این هنر مدرن!
سینما، سینما، سینما…
آه…
سینما یک درد طولانی با یک آه مُطَوَّل در هنرگاه ایران!
کاش انقدری که چالش و جنگ و جدل داشت، کمی لطف و محبت پخش می کرد بین مردم و اهالی اش.
کاش باعث اتحادمان بود. کاش آینه ای بود برای نمایش زیبایی هایمان!
سینما در روزگار مدرنیته شخصیت پیدا کرد، کمی قبل ترش هم بود اما انقدری مهم نبود که در قرن بیستم شد!
چون تمامی ابعاد و وجوه مدرن بودن را داشت. حرف های عمیق می زد، تصویر ایجاد می کرد، می خنداند، می گریاند و از یاد نمی رفت؛
بگوش و چشم میلیون ها آدم می رسید در زمانی کوتاه و تغییر رفتار ایجاد می کرد در انبوهی از مخاطب؛
همه هنر های دیگر را در خود به خدمت می گرفت و حتی شاید در پیشگاه خود به زانو در می آورد؛
و اما یک قدرت برتر: قصه می گفت!
عجیب بود، قصه گفتن مربوط به دورترین زمان های تاریخ می شود اما سینما، این را هم با خود داشت…
البته فرقش این بود که قصه چموش است، مثل سایر هنر ها نیست!
اگر درست بکار گرفته شود خوب سواری می دهد، اما تضمینی ندارد برای موفقیت کسی که قصه گفتن را بلد نیست.
یک مولفه از بین بسیاری مولفه دیگر، که در “سینما شدنِ” سینما تاثیر زیادی دارد و در عین حال خود مولفه های درونی فراوانی نیز دارد.
دقیقا همین گزینه است که باعث می شود هر کشوری در جهان حس کند می تواند سینما داشته باشد!
چون بهرحال هر کسی در هر گوشه ای از دنیا بالاخره قصه ای برای گفتن دارد.
چه آنکه ما ایرانی ها از خدایگان داستان سرایی و افسانه پردازی هستیم! پس چرا نتوانیم صاحب سینما شویم؟! آن هم سینمایی که سایر مولفه هایش نهایتا آمیخته های تکنیکی است و به مهارت افراد بستگی دارد…
اما براستی سینماگران مارا چه شده که در طول این ۶۰، ۷۰ سال گذشته، انقدر محو در افق های مدرن سینما هستند که زبانشان قاصر است از گفتن قصه که هیچ، هیچ اثری هم از قصه ها و افسانه های ایرانی در آثارشان نمیبینی؟!!!
تو گویی عده ای فارسی زبان هستیم که در گوشه ای از جنوب غرب آسیا دور هم جمع شده ایم و دوست داریم در عین زندگی غربی و مثلا مدرن، تا ساحل دریای خزر و جنگل های مازندران هم ۳۰۰ کیلومتری فاصله داشته باشیم. گویا ذائقه مدرن و روشنفکرمان هنوز نتوانسته از جوجه کباب درست کردن در جنگل های مازندران دست بردارد؛
البته شاید هم دلایل دیگری داشته باشد، مثلا برویم لب دریا و ادای ینگه دنیایی ها را در بیاوریم!
خب در این تفکری که برای گفتن از آن، ساعت ها زمان لازم است، چه نیازی به گفتن آیین ها و آداب و رسوم سنتی و احتمالا عقب افتاده و واپسگرای ایرانی در آثار سینمایی اش…
شاید یک نمایی در یک گوشه ای قاب شود، اما آن هم یا جهت جوریِ جنس است یا گرفتن مجوزی و یا تهی از مفهوم و بنیّه…
مثلا همین یلدا، که اتفاقا مسلمان و غیر مسلمان بر آن اتفاق نظر دارند؛ چه سهم یا نقشی در سینمای ایران دارد؟
جز یک اسم و یا یک قصه شل و ول، دیگر چه از آن دیده شده در این سینمای پر مدعا؟
نه اینکه بگوییم قصه ای علمی تخیلی برمبنای شکل گیری یلدا ساخته شود و در قالب سینما به تصویر کشیده شود! نه!
نه اینکه از زندگی نیاکانمان در ایام منتهی به یلدا، فیلم بسازیم! نه!
نه اینکه از جنب و جوش یک خانواده و حوادث پیرامونش هنگام برپایی جشن خانوادگی یلدا قصه ای بتراشیم! نه!
حتی در همین حد که در آثار مدرن و احیانا پست مدرن مان تصویری نمادین از این دست آیین ها دیده شود، تبدیل به عقده ای شده در گلوی علاقهمندان به سینمای ایران که متاسفانه گویا بیش از آنکه مدرن و پست مدرن و فلان و بهمان باشند، ایرانی اند!
کم می تواند اتحاد ملی ایجاد کند این تصاویر؟ کم می تواند حس و خاطره مشترک بین آنها که در سینما نشسته اند ایجاد کند؟
کم می تواند این جمله را در ذهن مخاطب به پرواز در بیاورد که خداروشکر ایرانی ام؟
البته که اهالی سینما کم زحمت نمی کشند، کم دردسر ندارند برای ساخت یک فیلم، کم بدو بدو نمی کنند، کم حرف نمی شنوند، کم بی پولی نمی کشند، کم بی اخلاقی نمی بینند، همه این ها صحیح، ولی آخر تصدقتان، این هم نشد که…
با صدای بلند می توان پرسید که آخرین بار، کی یک نما از آجیل در سینمای ایران دیده ایم؟ یا کی نمای هندوانه خوردنمان را در سینما دیده ایم؟
یادتان می آید از انار دانه کردن یک مادر ایرانی تصویری دیده باشیم، حتی تزئینی؟ اگر دیده ایم آخرین بار، در چه فیلمی و چه سالی بوده؟
چرا این نما ها در سینمای ایران جریان ندارد؟
چون فضا را مدرن نمی کند؟ چون با بودن این نماها نمی شود حرف های روشنفکرانه زد؟
چون ممکن است نمایی زنانه، در یک آشپزخانه که با آزادی “زن مدرن” در تضاد است به مخاطب پیشنهاد دهد؟
چون ممکن است ایرانی ها را مردمی نشان دهد که همچنان درگیر خرافاتی غیر مستدل از گذشته هستند؟
و یا چون وزارت ارشاد و سایرین مشکل دارند؟!
سینما، سینما، سینما…
آه…
در سینمای ما یک فیلم هست به نام شب یلدا، ساخته کیومرث پوراحمد ( همان که تازه دلی در گروه سنت های ایرانی دارد)، تا تمام شود دق می آورید از غم و غصه و تنهایی!
و فیلمی به نام یلدا که اساسا اسم بازیگرش است و می خواهد از تاریکی فرار کند؛ حرفی از آیین ها در آن زده نمی شود!
یکسری نمای ندیدنی هم در چند فیلم دیگر، کمی هم قبل از انقلاب چیزهایی پیدا می شود و تمام!
کاش سینمای ایران به ازای آن چشم گسترده و درشتش، یکم گوش هم داشت برای شنیدن!
کاش میشد به آن گوشزد کرد، ایران با آیین هایش، با آداب و رسوم ش و با مردم ش، ایران است، نه با فارسی زبانان ینگه دنیایی شده که نمی دانند نباید سر سفره یلدا، درخت کاج بگذارند!
این جمله شاید منطقی و باکلاس نباشد اما نمی توانم نگویم:
کاش می توانستم چند تا انار آبلمبو کنم و به سمت سر در سینمای ایران پرتاب کنم، تا ثبت شود بر جریده اش این گلایه ها…