آیا فرهنگ به عنوان یک پدیده عمومی درست تعریف شده است؟!

آیا فرهنگ به عنوان یک پدیده عمومی درست تعریف شده است؟!

فرهنگ چیزی شبیه یک سیستم عامل است که ما روی زندگی خود نصب می کنیم تا مشخص شود چه چیزی کجاست و کدام گزینه چه کاری باید برایمان بکند.
سیستم عاملی که قابل ارتقاء است و قابل شخصی سازی…

۱۴ آبان روز فرهنگ عمومی است…

می گویند آن وجوه از فرهنگ که با عامه مردم در ارتباط باشد و برای بخش خاص یا ویژگی منحصر به فردی از مردم نباشد ، می شود فرهنگ عمومی.

۱۴ آبان روز فرهنگ عمومی است…
نمی دانم تا بحال این اسم بگوشتان خورده یا نه؟
اصلاً فرهنگ عمومی اگر داریم، یعنی فرهنگ خصوصی هم داریم پس؟؟

تعریف

فرهنگ ظاهراً تعریف یا تعاریف زیاد و پیچیده ای دارد ولی راستش را که بخواهید و اگر بخواهیم خودمانی تر صحبت کنیم ، شاید هنوز حتی یک تعریف درست و حسابی و همه پسند هم نداشته باشد؛ اما حالا آنچه ما در وبلایت به آن می گوییم فرهنگ ، در واقع روش زندگی انسان هاست.
چیزی شبیه یک سیستم عامل که ما روی زندگی خود نصب می کنیم تا مشخص شود چه چیزی کجاست و کدام گزینه چه کاری باید برایمان بکند.
سیستم عاملی که قابل ارتقاء است و قابل شخصی سازی…
همان تفاوتی که با دین دارد، که دین یک برنامه کامل و متعالی است اما فرهنگ هیچ وقت کامل نمی شود و در هر دوره ای متناسب با اوضاع و احوال انسان سازنده اش ، تغییر می کند.
اینکه ما برای هر جزء از زندگی مان چه برنامه ای داریم و با چه سیاست و نگرشی به استقبال آن ها می رویم ؛
اینکه ما چگونه و بر اساس کدام مبنا با مردم ارتباط برقرار می کنیم به فرهنگمان بر می گردد.

تاثیر بر یک زندگی

اینکه ما چگونه شرایط زندگیمان را مثلاً برای درس خواندن مهیا می کنیم یا صبح که از خواب بیدار می شویم با چه انگیزه ای روزمان را آغاز می کنیم یا اینکه چه شیوه ای را بر می گزینیم تا در شغلمان موفق شویم به فرهنگمان بر می گردد.
واقعیت این است که هر کسی برای طی مسیر زندگی اش نقشه ای دارد، شاید غلط و ناصواب و غیرمنطقی ، ولی دارد و این نشان می دهد هیچ کس بی فرهنگ نیست ! چون کسی نیست که روشی برای زندگی نداشته باشد؛ اما متاسفانه ما گاهی معنی کلمه فرهنگ را با ادب یا شعور و از همه بدتر با اخلاق اشتباه می گیریم.

تفاوت فرهنگ عمومی و کلان

می گویند آن وجوه از فرهنگ که با عامه مردم در ارتباط باشد  و برای بخش خاص یا ویژگی منحصر به فردی از مردم نباشد ،  می شود “فرهنگ عمومی” .
مثل نحوه لباس پوشیدن مردم یا شیوه هایی که در بر پایی آیین ها اتخاذ می کنند یا فرمول هایی که برای خانه سازی در یک اقلیم استفاده می شود ، که این موارد ملموس و قابل رویت اند.
مواردی دیگر هم هستند که رویت پذیر نیستند اما درک می شوند، مثل نحوه برخورد یک جامعه با قانون یا شیوه هایی که در کاسبی و بازار به کار می گیرند و…

این قبیل موضوعات را اکثراً نمی شود با قانون الزام کرد، مثلاً نمی شود گفت همه مردم از دم باید در هر معامله ۵ درصد سود کنند!
یا نمی شود گفت در یک منطقه همه باید خانه هایشان را با خشت خام بسازند!
این ها به مرور و در طول سال ها با تجربیات پی در پی انسان ها شکل می گیرد و به این راحتی ها هم از بین نمی رود.

به فرض حرف زدن یا لهجه و طرز برخورد مردم از جمله مواردی است که شاید قرن ها طول کشیده تا شکل بگیرد و حالا نمی شود با یک بخشنامه دولتی آن را  تغییر داد.

چالش بی سوادی در مدیریت فرهنگی

یکی از مشکلاتی که ما در کشورمان داریم این است که مدیران فرهنگی در بسیاری از موارد به دلیل بی سوادی و در برخی موارد به دلیل اشتباهات استراتژیک ، فضای عملکردی خود را گم می کنند و می خواهند در فرهنگ عمومی با حکم و دستور تغییر و یک شبه انقلابی ایجاد کنند و برعکس گاهی در مواردی که نیاز به صدور بخشنامه و وضع قانون و به خرج دادن شدت عمل در حوزه هایی دیگر است می گویند ، فرهنگ بخشنامه ای نیست!!

بله این جمله درست است اما در مورد فرهنگ عمومی نه سایر بخش ها.

به هر حال در اواسط دهه ۸۰ ، ۱۴ آبان را روز فرهنگ عمومی نام نهاده اند،  آن هم به دلیلی شدیداً مبارک که همانا روز تصویب آیین نامه شورای فرهنگ عمومی است!

حالا ما هم می توانیم در وبلایت بهمین دلیل فرخنده و خجسته و میمون ، با هم گفتگو کنیم و یا احیاناً در مورد آن پژوهش کنیم.
باشد که فرهنگ عمومیان هر چه بیشتر با فرهنگ تر شود…