هویت من چه می شود؟ منِ دیگران هرگز به تکامل نمیرسد!
در این مطلب می خوانید:
هویت من
من یک انسانم ، هویت من ، برای من است!
اما سلیقه و خواست دیگران در زندگیم نقش اساسی دارد
من تحسین شدن را دوست دارم
ما انسانها تشنهٔ تحسین شدن هستیم، حتی به دروغ!
دوست داریم دیده شویم پس جوری زندگی میکنم که دیگران می پسندند، جوری که به چشم دیگران بیاید، تا بعد از دیدن مایی که دلخواه آنانیم تشویقمان کنند.
دیگران سلایقی دارند ، سلیقه هایی که هر روز به رنگیست
روزی آبی را می پسندند
روزی خاکستری
و شاید روزی عریانی
روانشناسی کمال می گوید : انسان رشد یافته ، کمال خواه است
کمالِ برگرفته از هویت خویش
من دیگران
” من ِ دیگران ” اما هویتی ندارد …
” منِ دیگران ” هر روز یک شکل است
زندانی در مردمک چشم ” دیگران “
کمالی که تکمیل نمی شود چون دیگران دائم در حال تغییرند
چون دیگران تحسین برانگیز ترین پدیده ها را هم فراموش میکنند، پس کهنه شدن هر پدیده آنها را بسوی پدیده ای دیگر می نمایاند و ما نیز لا جرم باید نو شویم تا دیده و پسندیده شدن مجدد را تجربه کنیم.
در این بین ممکن است خواست این ” دیگران ” با سرشت و حقیقت ما جور در نیاید اما من دل سپرده به نگاه دیگران ، من از خود گریخته ای که به نگاه دیگران پناه برده ام دیگر چاره ای ندارم جز فراموشی هویت خویش.
گاهی دوست داریم ذیل مکتبی و مسلکی تعریف شویم؛
مرشدی باشد و ما هم بچه مرشدش!
تا از اعتبار مرشد ما نیز دیده شویم ، اعتماد به نفس بگیریم و احترام جذب کنیم…
گو اینکه شاید عمیقاً اعتقادی به مرشد خود نداشته باشیم اما پوشیدن ردای او ، خود باعث جذب و نگاه و تحسین دیگران است و از آنجا که تایید دیگران از هر فضیلتی برایمان مهم تر ، پس تن می دهیم و به رنگی در می آییم حتی علیرغم میل باطنی! و به رغم نابودی هویت من!
سوالاتی که باید از خودمان بپرسیم!
گاهی آدمی خود را وارد جنگی میکند تا قهرمان ماجرا شود، ممکن است کارهایی فراتر از توان خود بروز دهد ، ممکن است خطر کند و حتی جان خود را به خطر بیاندازد…
گاهی ممکن است بخواهد زیباتر از آنچه هست بنظر بیاید و گاه و بیگاه از این قبیل تلاش های مستمر برای دیده شدن تو سط دیگران.
چرا ما این قدر تمایل به دیده شدن داریم؟
چرا دوست داریم در نگاه دیگران مهم محسوب شویم؟
چرا حس میکنیم نا شناخته بودن و ماندن ، نوعی حقارت است؟
چرا دیگران برایمان مهم تر از خودمان است؟
اگر دیگران را از خودمان بگیریم، چه چیزی باقی می ماند، آیا دیگر حرفی برای گفتن داریم؟ آیا دلیلی برای بودن می ماند؟
آیا زندگی جز برای دیگران زیستن ، راهی پیش روی ما نگذاشته است؟
من یک انسانم …
اما سلایق ، نیاز ها و خواست خودم بیانگر هویت من است؛
هویت من هر چه که باشد ، چه خوب و چه بد، چه کم و چه زیاد قابلیت به تکامل رسیدن را دارد ، قابلیت به اوج رسیدن.
اما ” منِ دیگران ” راهی به سمت تکامل ندارد و دائم دور خودش میچرخد؛ هویت من ربوده می شود!
من دیگران همیشه خسته است و سر در گم ، همیشه عجله دارد و مدام در حال دویدن ، یک ریز در حال ترمیم کاستی هایی در خود است که در نگاه دیگران حسشان کرده و شب و روز ملتمس تشویق دیگران …
یک ضرب المثل انگلیسی می گوید:
تمام خوشبختی کسانی که دوست دارند دائم برایشان کف زده شود ، در دستان دیگران است!