سید حسن مدرس، نماینده ای که به مردم کوچه و بازار، گزارشِ روزانه می داد

سید حسن مدرس، نماینده ای که به مردم کوچه و بازار، گزارشِ روزانه می داد

سید حسن قمشه ای که با نام  مدرس می شناسیم از اولین نمایندگان مجلس در جنبش مشروطه بود. لقب مدرس را به خاطر کلاس های گسترده و پر بحثش به او داده بودند. نمایندگی که چوب ترکه ارباب را خورده بود و برای رهایی از استبداد به دنبال داشتن مجلس ملی برای رآی اکثریت مردم […]

سید حسن قمشه ای که با نام  مدرس می شناسیم از اولین نمایندگان مجلس در جنبش مشروطه بود. لقب مدرس را به خاطر کلاس های گسترده و پر بحثش به او داده بودند. نمایندگی که چوب ترکه ارباب را خورده بود و برای رهایی از استبداد به دنبال داشتن مجلس ملی برای رآی اکثریت مردم بود. شهید سید حسن مدرس، مردی بود زندگی اش از کودکی تا شهادت داستانی شنیدنی است.

کودکی شهید مدرس و  خانواده اش

سید حسن شش ساله که بود برای اولین بار مفهوم استبداد را با پوست و گوشت درک کرد و  از ارباب ترکه خورد.
کودکی سید حسن مدرس در روزگار ناصر شاه قاجار گذشت.

بعد از ماجرای ترکه و پاهای طفل شش سال، پدرش او را پیش پدربزرگش برد،جایی دور از در محله دشت زواره که کودکی های سید حسن مدرس در آن گذشت؛ خانه ای قدیمی که قدمت آن را ۳۰۰ سال تخمین زده اند.

مدرس درباره پدرش و آنچه از تربیت او یاد گرفته و به آن تاکید می کرده می گوید:

«او از ما می‌خواست که اجداد پاکمان را سر مشق قرار دهیم، به ما می‌گفت صبر و بردباری را از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله، شجاعت و قناعت را از علی بن ابیطالب علیه السلام، و عدم تسلیم در برابر ستم را از سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام، بیاموزیم. از همان دوران کودکی پدرم به ما یاد می‌داد که خود را به غذای کم و چشیدن طعم تلخ گرسنگی عادت دهیم؛ چرا که با خالی نگهداشتن اندرون بهتر می‌توان نور معرفت را دید. لباس خود را تمیز نگه داریم و خودمان را برای تهیه لباس نو به زحمت نیندازیم. پدرم همیشه به ما می‌گفت که در خوردن و خوابیدن زیاده روی نکنیم، چون انسان قانع هیچ وقت تسلیم زور نشده و در برابر زر و زیور دنیا، وسوسه نمی‌شود.»

وصیت پدربزرگ مدرس به او

پدربزرگ که خودش عالم دین و اهل سواد به نوه اش آموزش های دینی داد تا ۱۶ سالگی که پدربزرگ رفت و وصیت کرده بود، سید حسن برای ادامه تحصیل به اصفهان برود.

سید حسن که آمده بود تا عالم بزرگی شود، در ایام تعطیل لباس روحانیت را از تن اش بیرون می آورد، به روستای زادگاهش برمی گشت. بنایی کاری بود که او  برای گذران زندگی به آن مشغول شد.

آنجا بود که با کشاورزان بیشتر هم کار شد و فهمید فقر و بیسوادی این مردم عاملی است برای سوءاستفاده قدرتمندان سیاست. مثلا یک بیسواد عامی از قرارداد رژی و انحصار تنباکو چه می فهمید؟ با گرفتن مقداری پول نقد و سود مقطعی در مقابل چیزی که ایران در بلند مدت از دست می داد، عوام مردم چه می دانستند.

پس تصمیم گرفت به اصفهان برگردد تا بیشتر یاد بگیرد و متخصص تمام عیار شود برای آگاه سازی مردم.

عکس جوانی شهید مدرس

مدتی بعد سید حسن مدرس به کربلا و نجف می رود و آنجا میرزای شیرازی از علمای بزرگ آن زمان را ملاقات می کند. اگرچه ماجرای انحصار تنباکو با حکم میرزای شیرازی خاتمه پیدا کرده بود اما میرزا همچنان نگران آینده بود.

سید حسن مدرس هفت سال در عتبات ماند تا به درجع مرجعیت رسید و علما پیشنهاد دادند تا به عنوان مرجع به هند سفر کرد. او که حالا سی سال داشت، قبول نکرد و به اصفهان برگشت.

همان روزها بود که صاحب لقب مدرس شد. در کنار درس و بحث، اوضاع و احوال جامعه و سیاست را زیر نظر داشت تا رسید به قائله فلک شدن دو تاجر که به بهانه گران شدن قند چوب خوردند.

صبر مردم و عالمان دین از استبداد تمام شده بود و اینجا بود که جرقه های اولیه یک تحول زده شد. و این آغاز عدالت خواهی و مشروطه بود.

مدرس روی صندلی نمایندگی اولین مجلس

تابستان ۱۲۸۲ شمسی، مدرس از اصفهان به تهران آمد. شیخ فضل الله نوری شهید شده بود اما مشروطه خواهان قبول کرده بودند که ۵ تا از علمای دین به تصویب قوانین مجلس نظارت کنند تا با اصول دینی مغایرت نداشته باشد. مدرس یکی از این ۵ نفر بود.

سید حسن مدرس

پنج روز بعد از ورود، مدرس اولین نطق اش در مجلس را ایراد کرد.

نماینده شدن تغییری در رفتار سید حسن مدرس ایجاد نکرد، حتی ارتباطش با مردم را بیشتر کرد، طوری که وقتی از جلسات مجلس بیرون می آید و سمت خانه می رفت در طول مسیر با مردم هم کلام می شد و آنچه در مجلس گذشته بود را برایشان تعریف می کرد.

سید حسن مدرس در قیام مشروطه

مدرس و ایستادن مقابل رضا پهلوی

با آمدن رضا پهلوی و قزاق ها به راس قدرت، فصل جدیدی از مبارزه مدرس آغاز شد.

دوره پنجم مجلس بود و نزدیک به ۱۳۰۲شمسی.زیاده خواهی رضا خان که آن زمان وزیر جنگ بود بیش از این بود و این برای مدرس نگران کننده بود.

در مقابله مدرس با رضاخان نمایندگانی که همراه و طرف مدرس بودند تنهایش گذاشتند و سید حسن در گروه اقلیت قرار گرفت.

«رضاخان به وسیلهٔ مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم. گفتم: به رضاخان بگو، مدرس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست می‌دانم اینجا هم جای خوبی است و به من خوش می‌گذرد. ترا روزی انگلیسی‌ها کنارت گذاشته و به جایی پرتاب می‌کنند، اگر قدرت داشتی و توانستی بیا همین‌جا هر چه باشد بهتر از تبعیدگاهها و زندانهای خارج از ایران است ولی می‌دانم که من در وطنم به قتل می‌رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد.

شهید مدرس

اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسائل جزئی نیست. من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده مخالفم. من با سیاستهائی که آزادی و استقلال ملت ایران و جهان اسلام را تهدید می‌کند مبارزه می‌کنم و راه و هدف خود را هم می‌شناسم. در این مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمی‌کنم که شما یا کسان دیگری مرا همراهی می‌کنند یا نه، لازمهٔ مبارزه در این راه از خودگذشتگی و فداکاری است.

اگر واقعاً غرض این است که چیزی که مملکت ما را خراب کرد، مسلمین را کم کرد، فواحش را زیاد کرد، فقیر را در مملکت ما زیاد کرد را می‌خواهید بیائید و رفع کنید و می‌خواهید خدمت به ملتتان بکنید ببینید کجا عیب دارد همان جای معیوب را رفع کنید. مفاسد نوعیه رافع نوعیه می‌خواهد. کتک زدن و جریمه کردن رافع فساد نمی‌شود.

ترور مدرس از زبان خودش؛ چهار تیر کاری!

ترور شهید مدرس

مدرس در مورد ترورش می گوید:

«در مدت چند سال انقلاب از جمله وقایعی که بر من روی داده دوسال مهاجرت است با مجاهدین ایرانی در جنگ عمومی که به مسافرت عراق عرب و سوریه و استامبول منتهی شد. که تفصیل آن را مجالی باید و نیر دو دفعه مورد حمله شدم؛ یکی در اصفهان که در مدرسه جده بزرگ در وسط روز چهار تیر تفنگ و غیره به من اندختند ولی موفق نشدند و آن‌ها را تعقیب نکردم و مرتبه دوم سال گذشته بود که جنب مدرسه سپهسالار، اول آفتاب که به جهت تدریس به مدرسه می‌رفتم در همین ایام تقریبا ده نفر من را احاطه نمودند و فی‌الحقیقه تیرباران کردند. از تیرهای زیادی که انداختند چهار عدد کاری شد. سه عدد به دست چپ مقارن پهلو جنب همدیگر زیر مرفق و بالای مرفق و زیر شانه [اصابت کرد.]؛ حقیقتا تیراندازان قابلی بودند! در هدف کردن قلب خطا نکردند ولی مشیه ‌الله سبب را بی اثر نمود. یک عدد هم به مرفق دست راست خورد.

و لاحول ولا قوه الا باالله العلی العظیم.»

مدرس و آخرین روزهای زندگی اش

شهادت شهید سید حسن مدرس

بلاخره بعد از دوره ای مقابله با پهلوی اول که پای مدرس را با دستکاری در آراء از مجلس هم قطع کرد، نوبت به خانه نشینی رسید. اما خانه نشینی مدرس هم برای رضاشاه کافی نبود. مدرس عنصری خطرناک برای ادامه قدرت او شده بود.

چاره ای نبود جز تبعید او و زیر نظر داشتن اش. وارد خانه اش شدند و او را بدون معطلی شبانه از خانه بیرون بردند، در حالی که کیسه کرباس به سرش کشیده بودند؛ به سمت خواف در ۲۷۰ کیلومتری مشهدی با آب و هوایی خشک و بد.

پسر مدرس از شب تبعید پدرش می گوید

سیداسماعیل فرزند آیت اللّه مدرّس نقل می کند: شبی که به خانه ما ریختند تا پدرم را پس از دستگیری تبعید کنند، چراغ های محل را خاموش کردند. درگاهی رئیس شهربانی شخصا با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بنای هتاکی به پدرم را گذاشت. پدرم با همان عصای مخصوص به خود به وی حمله کرد و با او درگیر شد. سپس پدرم را گرفتند و بردند. پس از این درگیری خانه را تفتیش کردند و کتاب های او را بردند. یک بقچه پیدا کردند که در آن بسته ای بود مأموری که این را پیدا کرده بود گفت: هان پیدا کردم! فکر می کرد پول است. وقتی بسته را باز کرد پیراهن خون آلودی را در آن مشاهده نمود. این پیراهن مال آن موقعی بود که او را هدف گلوله قرار داده بودند. پدرم می گفت: این پیراهن را در کفنم بگذارید.

 

دو سال گذشت و مدرس همچنان در تبعید بود. آب و نانی به او می دادند و حتی در روزهای آخر با تیمم نماز می خواند و آب برای غسل و وضو در اختیارشش نمی گذاشتند. در این مدت بینایی یک چشمش را هم از دست داد، با ریش و موی بلند که نشان می داد اجازه و ابزار اصلاح هم در اختیارش نبوده است.

آخرین روزهای عمر مدرس در کاشمر گذشت. تا روزی که دو مهمان سرزده از راه رسیدند و شد آنچه نباید شد…

 

پیش بینی مدرس از سرانجام خود و عاقبت پسرش

پسر  آیت اللّه مدرس نقل می کرد: «وقتی آقا در خواف تبعید بودند با مشقت زیاد توانستم به دیدنشان بروم. در دومین روز اقامت در خواف به آقا عرض کردم: نمی شود کاری کنید که از این زندان بیغوله رهایی یابید. آقا فرمودند: چرا، خیلی هم آسان! همین یک ماه پیش رضاخان به وسیله مأموری پیغام داده بود که من دخالت در سیاست نکنم و به عتبات بروم و آن جا ساکن شوم. گفتم: به رضاخان بگو: مدرّس گفت: من وظیفه خود را دخالت در سیاست می دانم. این جا هم جای خوبی است و به من خوش می گذرد. تو را هم روزی انگلیسی ها کنار گذاشته و به گوشه ای پرتاب می کنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا [خواف]. هرچه باشد بهتر از تبعیدگاه ها و زندان های خارج از ایران است. ولی می دانم که من در وطنم به قتل می رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد.

موزه خانه شهید مدرس

موزه خانه شهید مدرس

خانه شهید سید حسن مدرس یکی از خانه های قدیمی واقع در تهران است که بعد از شهادت اش به موزه تبدیل شده است. در این خانه فعالیت های فرهنگی مختلفی برگزار می شود و دارالقرانی به همین نام تاسیس شده است.