آش رشته در فرهنگ ایرانی ؛ این رشته سر دراز دارد

آش رشته در فرهنگ ایرانی ؛ این رشته سر دراز دارد

در روزگاری نه خیلی قبل ، آش و نان قوت غالب ایرانی ها بود. همین کاسه های لبریز و لب سوز آش رشته که با عطر نعنا و طعم پیاز داغ و کشک در هوای سرد و بارانی مه گرفته دلبری می کند. از آش رشته در فرهنگ ایرانی بخوانید. وبلایت گنجینه آئین های ایرانی است.

در روزگاری نه خیلی قبل ، آش و نان قوت غالب ایرانی ها بود. همین کاسه های لبریز و لب سوز آش رشته که با عطر نعنا و طعم پیاز داغ و کشک در هوای سرد و بارانی مه گرفته دلبری می کند. از آش رشته در فرهنگ ایرانی بخوانید. وبلایت گنجینه آئین های ایرانی است.

فکرش را می کردید در روزگاری نه خیلی قبل ، آش و نان قوت غالب ایرانی ها بوده باشد؟!

همین کاسه های لبریز و لب سوز آش رشته که با عطر نعنا و طعم پیاز داغ و کشک در هوای سرد و بارانی مه گرفته دلبری می کند.

این کاسه ها که فقیر و غنی نمی شناسند و سر هرسفره ای می نشینند.

اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران روزگار قاجار در خاطراتش نوشته:

در سفره اعیان با اینکه دو خوراک ایرانی که از برنج درست شده در وسط سفره حاضر است باز هم آش حضور پررنگ دارد.

آش در مراسم شادی و غم در دورهمی و سیزده به در ، سفره های نذری تا غذای معمول روزانه با همین سر و شکل و رنگ و مزه سال هاست نقش خود را تمام و کمال ایفا می کند.

سلطان‌محمدی صاحب قدیمی ترین آش فروشی تهران که از سال ۱۳۱۴  در سرچشمه کارش را شروع کرده می گوید:

‌آش مهم‌ترین غذای اغلب مردم #پایتخت در صد سال گذشته است که جایگاه ویژه در سفره‌ پیدا کرده.

در فرهنگ ایرانی این کاسه های پر رشته سرِ دراز دارد.

تاجایی که حالا «آش» را به معنی همه انواع غذا به کار می بریم. «آشپزی» می کنیم و  به هرکسی که غذا بپزد هم می گوییم «آشپز»

غذاها میراث فرهنگی ناملموس ما هستند که باید حفظ شوند.

جلال آل احمد در توصیف اورازان، زادگاه پدری اش نوشته:

هیچ روزی نیست که در هر خانواده اورازانی دیگ آش نباشد. آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در میانش شناور باشد. حتی آن را هر روز به عنوان چاشت می خورند.

تابستان های که مردها خیلی زود سر کار می روند نمی رسند که در خانه چاشت کنند، نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند… سفره کمری خود را که به آن ابزار می گویند باز می کنند و با نان و پنیر جزئی سدّ جو می کنند.

دو سه ساعتی که کار کردند، زن ها دیگ به سر، چاشت آنها را می آورند. نان و پنیر که در خیک نگاهش می دارند و آش؛ با قاشق های چوبی بزرگ که یک شهری به زحمت می تواند آن را به دهان ببرد. و یک سطل دوغ.

به هرآشی دوغ می زنند… این چاشت که در حوالی یکی دو ساعت به ظهر خورده می شود، ناهار هم هست… غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است. باز هم آش…

و این رشته همچنان سر دراز دارد…

 

فرستادن دیدگاه