معرفی قصه های شب یلدا برای کودکان و تاثیرات تربیتی آن

معرفی قصه های شب یلدا برای کودکان و تاثیرات تربیتی آن

چرا قصه گویی شب یلدا، یک سنت پسندیده است؟! قصه گویی در شب یلدا بی دلیل نبوده و در گذشته ها که خانواده ارزش بیشتری داشت و بنیاد صمیمی تری بود، کودکان نیز مورد توجه ویژه ای بودند و یکی از آداب و رسوم شب یلدا به کودکان مربوط میشد. داستان اساسا یکی از بهترین […]

چرا قصه گویی شب یلدا، یک سنت پسندیده است؟!

قصه گویی در شب یلدا بی دلیل نبوده و در گذشته ها که خانواده ارزش بیشتری داشت و بنیاد صمیمی تری بود، کودکان نیز مورد توجه ویژه ای بودند و یکی از آداب و رسوم شب یلدا به کودکان مربوط میشد. داستان اساسا یکی از بهترین روش های تربیتی است که این امر با اهمیت این امر را می توان به وضوح در قصه گویی شب یلدا مشاهده کرد. خصوصا اهمیت قصه گویی در این دوره و زمانه با گسترش هر چه تمام تر تکنولوژی ها، بیشتر شده است زیرا کودکان در فضای مجازی وقت خود را می گذارند و از آنجایی که کودک دائما در حال یادگیری و تربیت است، این اتفاق در بستر فضای مجازی رخ می دهد.

قصه گویی شب یلدا

اما فواید تربیتی قصه گویی برای کودکان:

 

آموزش اخلاق و ادب به کودکان

همه کودکان عاشق گوش دادن به قصه و تخیل کردن هستند. آنها دوست دارند از شخصیت های مورد علاقه بشنوند و معمولا در تلاش هستند تا خودشان را به جای این شخصیت ها قرار دهند و به نوعی با قصه گویی، می توان برای کودکان اسطوره سازی کرد. اما تاثیرگذاری قصه خوانی گاهی بیشتر میشود. مثلا کودکی که همیشه از پدر و مادر خود قصه شنیده است، وقتی در جشن شب یلدا، پدربزرگ او برایش قصه خوانی می کند، تاثیر گذاری بیشتری خواهد داشت و نتیجه داستانها، در حافظه او بیشتر باقی می ماند.

مهارت قصه خوانی برای کودکان در شب یلدا

تقویت مهارت های کلامی کودک

هنگامی که کودک در حال گوش دادن به داستان است، با نحوه تعابیر مختلفی آشنا می شود و کلمات تازه ای را می آموزد و به این شکل قدرت جمله سازی و صحبت کردن او نیز تقویت می شود. بنابراین یکی از آیتم های موثر در انتخاب قصه شب یلدا می تواند همین موضوع باشد = قصه هایی با ادبیات قدرتمند و در عین حال ساده و قابل فهم.

تخیل خلاقیت تصویر سازی

قدرت تصور یکی از مهم ترین ویژگی های انسان متفکر است که تماشای زیاد فیلم و کارتون می تواند این خلاقیت کودکان را نابود کند. بنابراین می توان با قصه گویی، علاوه بر تقویت مهارت شنیداری کودکان، قدرت تخیل و شخصیت سازی ذهنی کودکان خود را افزایش دهید. بدین شکل به مرور شاهد افزایش قدرت ذهن و تفکر کودکان خود خواهید بود. مثلا برای شروع از داستان هایی که کاراکتر های محدودی دارند استفاده کنید و به مرور داستان ها را پیچیده تر کنید تا ذهن آنها ورزیده و ورزیده تر شود.

باقی تاثیرات قصه گویی برای کودکان

  • تقویت حافظه
  • پرورش هوش هیجانی
  • افزایش تمرکز
  • یادگیری همدردی
  • آموزش مهارت ارتباطی

اما قصه شب یلدا برای بچه ها چی بخوانیم؟ در ادامه به عنوان نمونه ۳ داستان برای شب یلدا را معرفی می کنیم تا پدربزرگ ها آنها را برای نوه های خود داستان سرایی کنند.

قصه گویی پدربزرگ و مادر بزرگ در شب یلدا و چله

 

قصه شب یلدا (۱) : ننه سرما و بچه های خوب و بد آن

سالیان سال قبل، ننه سرما بانوی زمستان، همراه هوایی سرد وارد شهر شد. ننه سرما به قدری پیر بود که وقتی آنرا نگاه می کردی جوری بود که انگار برف بر روی همه مو های آن نشسته است. ننه سرما در آسمان ها زندگی می کند. این مادربزرگ دو پسر هم داشت که آنها سرما را به زمین آوردند که یکی از آنها چله بزرگ و دیگری چله کوچک نام دارد.
هر کدام از این فرزندان ننه سرما ، مدتی را بر روی زمین حکمرانی می کردند. چله بزرگ، مرد مهربانی است و از اولین روز سال آغاز شده که تا ۴۰ روز بعد حکمرانی آن ادامه پیدا می کند. پس از این ۴۰ روز، حکمرانی چله کوچک آغاز می شود ولی او برعکس برادرش، بدجنس است و به حرف های برادر بزرگ ترش که به او می گفت با دنیا مهربانی کند و اینقدر هوا را سرد نکند گوش نمی کند. به خاطر همین در زمان حکمرانی چله کوچک، یخ، سوز و سرمای وحشتناکی بر روی کره زمین به بار می آید.
این حکمرانی دوام زیادی نمی آورد و پس از ۲۰ روز تمام می شود. چطوری هان؟ بالاخره روزی رسید که حاکم جدیدی آمد و چله کوچیکه بد جنس را در کوه بزرگ یخی زندانی کرد. ننه سرما از این حادثه غمگین شد و برای آزادی پسرش، سراغ کوه یخی رفت و با نفس گرمش، یخ های کوه را آب کرد و چله کوچیکه آزاد شد ولی حکمرانی آن تمام شده بود و سرمای هوا از بین رفته بود. سپس ننه سرما با خوشجالی تمام، خانه را تمیز کرد تا عید برسد و همه جشن بگیرند.
وقتی روز اول نوروز رسید، ننه سرما لباس های نوی خودش را پوشید، موهایش را شانه کرد و منتظر عمو نوروز نشست. در حالی که منتظر بود، به خواب رفت ولی همان موقع عمو نوروز رسید! عمو کمی چای و شیرینی خورد و چند شاخه گل برای ننه سرما گذاشت و رفت. مدتی گذشت و ننه سرما از خواب بیدار شد و فهمید که عمو نوروز اینجا بوده و او موفق به ملاقات او نشده و خیلی ناراحت شد. البته بعضی ها گفته اند که آنها گاهی یکدیگر را ملاقات می کنند و زماین که این ملاقات رخ دهد، طوفان به پا می شود.

داستان شب یلدا (۲) : آرزوی یلدا خانم

یلدا خانم در سی امین روز آذر ماه که آخرین روز از فصل قشنگ پاییز است به دنیا آمده. هر سال وقتی شب یلدا می رسید همه در خانه یلدا جمع می شدند و تولد او را جشن می گرفتند. آن شب همه در خانه یلدا کوچولو جمع بودند و ۵ سالگی این دختر خانم زیبا رو جشن می گرفتند.
مامان یلدا زمانی که شمع های کیک را روشن می کرد به او گفت: دخترم وقت آرزو کردن است. یلدا با چشمانی بسته این جمله را زمزمه کرد: آرزو می کنم فردا برف ببارد و زمین را سفید پوش کند، به اندازه ای که بتوانم یک آدم برفی خوب بسازم. با این جمله یلدا همه تعجب کردند و خندیدند و برای او دست زدند. سپس یلدا شمع ها را فوت کرد و میهمانان هدیه های خود را به او دادند و جشن تولد یلدا بعد از یک ساعت تمام شد. آن شب، همه آرزوی یلدا را فراموش کرده بودند. ولی در همان زمانی که یلدا آرزو می کرد، خاله پاییز و ننه سرما که روی تکه ابری سفید در آسمان نشسته بودند و به زمین نگاه می کردند، متوجه آرزوی یلدا کوچولو شدند. خاله پاییز نگاهی شاد به ننه سرما کرد و گفت شنیدی؟ یلدا خانم می خوان که فردا برف بیاد و زمین سفید بشه. لطفا برف های کوله پشتی ات را به زمین بریز تا برف ببارد. ننه سرما که خسیس بود با اخم گفت: من دوست ندارد برف های کوله پشتی ام را به کسی بدهم و دوست دارم همه برف ها برای خودم باشد. خاله پاییز که تعجب کرده بود گفت: اگر همه برف ها را پیش خودت نگهداری نمی توانی بچه ها را خوشحال کنی. ننه سرما که مهربان بود، به فکر فرو رفت و کمی بعد از اینکه فکر هایش را کرد گفت: باشه چون خوشحال کردن بچه ها را دوست دارم، تمام برف های کوله پشتی ام را بر روی زمین می ریزم تا آنها بازی کنند. ننه سرما زیپ کوله کشید و برف ها به آرامی به زمین می ریخت. تمام شب را برف بارید و صبح که بچه ها از خواب بیدار شدند، خیلی خوشحال شدند و با خوشحالی روی برف ها دویدند، سر خوردند و بازی کردند.
یلدا خانم هم وقتی از بیدار شد و برف را دید، خنده ای از ته دل کرد و گفت: ممنون ننه سرمای عزیز، ممنون که برف را به من هدیه دادی و آرزوی مرا برآورده کردی. یلدا در آن روز آدم برفی خوشگلی ساخت و دماغ هویجی بامزه ای هم برایش گذاشت و چشم های آنرا هم با زغال ساخت.

قصه های شب یلدا

 

قصه شب یلدا (۳) : جادوگر پیر و درخت شیطانی اش!

مدت ها قبل بود که پیرزنی تنها در یک کلبه کوچکی که در کنار یک درخت عجیب و غریب قرار داشت زندگی می کرد. همه اهالی محل از پیرزن و خانه او می ترسیدند و عقیده داشتند درخت کنار خانه او را شیطان با دستان خودش کاشته است و میوه های جهنمی ای دارد.این بود که هیچ کسی جرات نمی کرد حتی نزدیک خانه پیرزن تنها شود. این پیرزن که دماغ بلندی داشت و روی بینی اش یک خال بزرگ سیاه بود، پشت پنجزه کلبه اش، بطری های بزرگ و کوچکی گذاشته بود که قرمز رنگ بودند و همه فکر می کردند که این خون دخترانی است که این زن جادوگر کشته است! عجیب بود که همیشه از دودکش خانه او دود سفیدی بیرون می آمد و دو جغد هم روی درخت کنار کلبه اش نگهبانی میدادند.
شبی سرد و برفی فرارسید. آن شب مردی به همراه دخترش یلدا در سرما گرفتار شدند و با تمام وجود دنبال یک سرپناه گرم می گشتند تا ساعاتی محدود را استراحت کنند. آنها پس از ساعتها پیاده روی، سرانجام کلبه پیرزن را پیدا کردند و خوشحال به طرف آن رفتند. پیرزن که از پشت پنجره با لبخند آنها را نگاه میکرد، آنها را به خانه خود راه داد. زمانی که یلدا و پدرش در کنار شومینه داغی که تازه پیرزن آنرا پر از هیزم کرده بود نشسته بودند، پیرزن برای آنها آش می پخت و البته خیلی از رسیدن مهمان های ناخوانده خوشحال بود! راستی وقتی پیرزن آش می پخت، یکی از آن بطری قرمز ها را هم درون آش ریخت و خوب هم زد.
آش که آماده شد، سفره شام پهن شد و یلدا که خیلی آش دوست داشت، دو بشقاب خورد. سپس یلدا و پدرش که سیر و گرم شده بودند قصد رفتن کردن ولی پیرزن اجازه نداد. از آنها با مقداری میوه و آجیل پذیرایی کرد. پدر دو مرتبه بعد از صرف تنقلات از پیرزن خواست تا به آنها اجازه رفتن دهد ولی بازهم پیرزن ممانعت کرد! اینجا بود که پیرزن سراغ درخت شیطانی رفت و با خودش میگفت باید این میوه ها را بخورند تا … .
یلدا و پدر که واقعا قصد رفتن داشتن ولی از روی رودرواسی میوه ها را هم خوردند و خلاصه این شب خیلی طولانی بود و انگار که صبحی در کار نبود. در آخر به اصرار صاحب خانه، آنها شب را در آنجا صبح کردند.
ناگهان صبح که شد سر و صدایی از بیرون شنیده شد؛ اهالی محل بودند که با چوب و چماق طرف خانه پیرزن می آمدند کدخدا را هم در جلوی خود داشتند و کدخدا با صدایی بلند و عصبانی می گقت: جادوگر بدجنس با آن پدر و دختر چه کردی؟
اما پیرزن با مهربانی کدخدا و اهالی محل را به خانه اش دعوت کرد و همه دیدند که یلدا و پدرش در کنار شومینه خواب بودند. در آن هنگام بود که آنها داستان نجات خود را برای اهل محل تعریف کردند، همچنین ماجرای میوه های خوشمزه درخت را هم تعریف کردند که پس از آن، همه به اشتباه خود پی بردند. از آن به بعد اسم این شب طولانی، یلدا نام گرفت.