داستان روضه های خانگی ؛ روایتی از مادر بزرگ برای نوه اش…
در این مطلب می خوانید:
روضه خانگی واژه آشنایی است برای ایرانی ها. می گویند عطر چای روضه مثل طعم غذای نذری با همه خوراکی ها فرق دارد. داستان زیر داستان روضه های خانگی است. داستان مادربزرگی که نذر روضه های پدر را ادا می کند. ماجرای تاریخچه روضه خانگی در ایران را از زبان مادربزرگ و نوه اش در بخش آئین های محرم مجله فرهنگی وبلایت بخوانید.
داستان یک روضه خانگی
چقدر باید بزرگ بود، معرفت داشت تا بتوانی شهادت جگر گوشه ات را تبریک بگویی؟!…«لقد بورک بولدی الحسین» پیامبر(ص) کجاست و ما کجای دنیا؟
آیا غیر از این است که هدف از خلقت عالم، انسان بوده است.
«خَلَقْتُ الْأَشْیآءَ لِأَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی» تمام اشیا را برای تو و تو را برای خود آفریدم. هدف غایی خلقت خلیفه اللهی است.
برای رسیدن به این هدف نیازمند وسیلهای به نام عبودیت هستیم.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه بنده خدا باشند. عبودیت و بندگی وسیلهای است که انسان به آن هدف غایی که خلیفه اللهی است برسد.
روزی هزار بار از خودم می پرسم مگر می شود به عبودیت دست پیدا کرد وقتی هنوز به نفس مطمئنه دست پیدا نیافته ای؟!
ناگهان سردی قطره های آب را حس کردم. با صدای خنده های شیطنت آمیز سعیده به خود آمدم.
-«کجایی؟ یه ساعته الکی جارو بدست زل زدی به درخت بهارنارنج.»
– داشتم به این فکر می کردم که گلدانهای شمعدانی رو کجا بذارم قشنگتره؟»
-«این دیگه فک کردن داره؟ بیار بچین لب حوض!»
گلدان ها را کنار حوض چیدم ومشغول آب دادنشان شدم. سعیده درپوش کانال حوض را لای نایلون پیچید و روی کانال محکم کرد. شیر آب را تا آخر باز کرد.
گفتم:«سعیده جون دستت درد نکنه، حوض که تمیز می شه آدم دلش می خواد بپره تو حوض شنا کنه!»
سعیده مشغول عوض کردن لباسهایش شد و گفت:«بی بی بیشتر از اینها گردن ما حق داره، کاری نکردم که!»
عطر چایی دارچینی توی حیاط پیچید. بی بی سینی به دست از اتاق بیرون آمد.آخرین گلدان شمدانی را آب دادم و به سمتش رفتم.
بی بی سینی را دستم داد و گفت:«بمیرم الهی!…حسابی از کت و کول افتادید، راضی به زحمت نبودم.»
-«چه زحمتی بی بی جان؟!…نمی خوای ما هم دُزار ثواب کاسب شیم؟» این را گفتم و سینی چای را روی تخت فرش شده کنار باغچه گذاشتم و همانجا نشستم.
-«بی بی جان عوضش برامون خیلی دعا کن!» مهسا این را گفت و با روزنامه ای که دستش بود، آخرین شیشه پنجره را پاک کرد.
چشمان بی بی برقی زد و گفت:
«الهی همگی سفید بخت شین!»
سعیده دستهایش را زیر شیرآب فرو برد و گفت:«بی بی دعا کن این ترم آخری همه با نمره های خوب قبول شیم!» لبخندی کنج لبهای بی بی نشست.
عینکش را روی بینی اش جا به جا کرد و گفت:«ان شالله از تمام امتحانات زندگی سر بلند بیرون بیائیم!»
همه از ته دل آمین گفتیم و دور سینی چای جمع شدیم. چایی بعد از یک خانه تکانی مفصل می چسبید،
آن هم چایی دارچینی های بی بی.
منتظر شدم تا همه استکان چای شان را بردارند.
کمترین اثر یک روضه خانگی
آخرین استکان کمرباریک و لب طلایی را برداشتم و به لبهایم نزدیک کردم. ناگهان چشمم به توپ سرخابی توی باغچه افتاد.
تمام کودکیم مثل برق از جلوی چشمانم گذشت، صدای خنده های کودکی توی گوشم پیچید و مرا به گذشتۀ نه چندان دور برد. درست به اولین باری که بی بی همین خانه روضه گرفت.
آنوقت ها چهار سال بیشتر نداشتم. یک ماهی می شد که مادر بی بی فوت شده بود. او تصمیم داشت هر طور شده نذر مادرش را ادامه دهد.
دو روز مانده بود به محرم، اهل محل همین جا جمع می شدند و هرکس با سلیقه و توانایی که داشت، مسئولیتی را بعهده می گرفت
و سعی می کرد آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.
تاجائیکه من خبر داشتم، این نذر از فاطمه بانو،مادرِ مادرِ مادر بزرگم ادا می شده و بی بی به هر شکل نمی خواست چراغ روضه خاموش شود.
-«چایی سرد شد دختر به کجا زل زدی؟»
تولد روضه های خانگی
با صدای مهسا به خود آمدم و گفتم:«به اولین روضه ای که بی بی توی این خانه برگزار کرد، یادتان هست بی بی؟»
بی بی آهی کشید و گفت:
«وقتی رضاخان دستور داد تا تعزیه و عزاداری تو مساجد و تکیه ها ممنوع بشه، پدر بزرگ خیلی ناراحت شد، به اصرار فاطمه بانو، مادر بزرگم توی همین خانه روضه گرفتند.
بعد از فوتش مادرم نذاشت این مراسم تعطیل بشه.
خیلی روضه ابا عبدالله رو دوست داشت و آرزوش این بود که تا ظهور آقا امام زمان ادامه داشته باشه. بعد فوت مادرم پدربزرگت بیماری بدی گرفت و زمین گیر شد.
شرایط سختی بود اما مراسم رو برپا کردیم و فقط می تونستیم با خرما و چای از مهمونا پذیرایی کنیم. تازه این خونه رو تو این محله خریده بودیم.
همسایه ها رو خیلی نمی شناختیم اما اون زمان مثل الان نبود که همسایه از همسایه خبر نداشته باشه.
همین که پرچم عزای امام حسین رو سر در خونه زدیم، یکی یکی اهل محل به دیدن ما اومدن و خواهش کردن نذری که همیشه در تکیه و مسجد محل توزیع می کردن ما برای پذیرایی از مهمانها صرف کنیم!»
مریم عینکش را روی صورتش جابجا کرد و پرسید:«چرا به این مراسم روضه می گن؟»
آخرین جرعه چای سرد شده ام را سر کشیدم و گفتم:«روضه در اصل، به معنی باغ و بوستان. شاید بخاطر کتاب «روضه الشهدا» باشه؟!»
-«همون که نوشتۀ آقا ملاحسین کاشفی سبزواری هست؟»
استکان را توی سینی گذاشتم و جواب دادم:
«بله!…این کتاب که کمی قبل از آغاز حکومت صفویان به زبان فارسی نوشته شد، معمولا به کسانی که از روی این کتاب برای مردم مطلبی می خوندن خواندن”روضهخوان” می گفتن.»
سعیده گفت:«در حقیقت روضه خوانی از زمان صفویه تو ایران شکل گرفت ولی در دوره قاجار به اوج رسید و تو خونه ها راه پیدا کرد.»
مهسا پرسید:«اولین بار کی برای امام حسین روضه گرفت؟»
مریم جواب داد:«حضرت آدم بود!»
بعد روی تخت کمی جابجا شد و ادامه داد:
«بچه تر که بودم، فکر می کردم روضه یعنی پوشیدن لباس سیاه و گریه کردن برای امام حسین(ع) اما حالامی فهمم این مراسم معنوی و بی ریا، زیباترین جلوۀ دلدادگی ما ایرانی ها به پیامبر و امامان معصوم بوده و هست!»
بی بی سری جنباد و لبخند زنان گفت:«که اگر غیر از این بود، روضه های خانگی ۵۰۰ سال در ایران قدمت نداشت»
حرف بی بی را تایید کردم و گفتم:«کمترین اثر روضه های خانگی ایجاد همدلی و همزبونیه. دقت کردین؟
روابط میان افراد خانواده، فامیل و آشنایان، همسایه ها، هم محله ای ها، همشهری ها چقدر صمیمی تر می شه»
بی بی دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:
«روضه خانگی خودش یه اجتماع کوچیکه که افراد همیشه در حال جنب و جوشه و این آمادگی رو داره تا در هر موقعیتی تکلیف و تعهدی که شرعا بر عهدشونه به نحو احسن انجام بدن!
تو همین صدسال گذشته عادت های قشنگی تو همین روضه های خانگی بوجود اومده. روضه ها فقط روضه محض نبود.
اکثرا بصورت جلسات هفتگی برگزار می شد که توی این جلسات، قرآن خوانی و تفسیر بخشی از آیات قرآن انجام می شد،
سوالات احکام مطرح می شد تا جوون ترهای مجلس ازش بهره ببرن.
همه از حال هم باخبر بودن و در مواقع ضروری بهم کمک می کردن. وظایف دینی و اجتماعی عنوان می شد و در آخر با ذکر مصیبت اباعبدالله الحسین(ع) تموم می شد درست مثل کاری که حضرت صادق(ع) انجام می دادن
اما متاسفانه درحال حاضر، خواسته یا ناخواسته جوونا را به سمتی برده ایم که فقط به تشریفات روضه و سینه زنی علاقمندن و این موضوع خیلی خطرناکه!»
گفتم:«حق با شماست بی بی جون اما یکی از دلایل مهمش می تونه تغییر در سبک زندگی و معماری در بافت شهری باشه . قدیم ها مردم توی خونه های حیاط دار زندگی می کردن.
خونه ها بزرگ بود و به راحتی می تونستن تو خونه هاشون روضه بگیرن اما الان اکثر خونه ها آپارتمانی شده و همه ترجیح می دن روضه ها به جلسات هیئتی توی مساجد و حسینیه برگزار بشه.»
سعیده دستی به موهای نامرتبش کشید و گفت:«چه فرقی می کنه مهم اینکه یاد امام حسین(ع) و پیام عاشورا رو زنده نگهداریم.»
گفتم:«در ظاهر خیلی هم خوبه اما تعداد عزاداران بیشتره و این یعنی تنوع بیشتر سلیقه ها و عقاید مختلف. توی حسینه ها فرصت شناخت افراد و توانایی هاشون نیست و افراد مثل روضه های خونگی خیلی همدیگرو نمی شناسن.
بعضی از عزاداران هم فقط برای نذری دادن یا نذری گرفتن در مراسم شرکت می کنن.»
بی بی لبخند از روی لبهایش پرید و گفت:«البته نمی شه قضاوت کرد. شاید قبل تراز این افراد با بصیرت و آگاهی در سوگ اباعبدالله شرکت می کردن ولی الان متاسفانه اینطور نیست.
قدیم روضه های خانگی کارکرد بهتری داشتن اما این روزا متاسفانه عده ای از بانی های این روضه ها انقدر که به تشریفات اهمیت می دن به کیفیت برگزاری مراسم اهمیت نمی دن!»
ناگهان چشمم به عقربه های ساعت مریم افتاد، ساعت یک ربع به دوازده بود. از جا بلند شدم و گفتم:«امتحان؟»
مهسا، سعیده و مریم بهم نگاه کردند و گفتند:«یا خدا!» بی بی با چشمهای گرد شده گفت:«چیزی شده؟»
مقنه ام را سر کردم و گفتم:«انقدر درگیر خونه تکونی بودیم کلا یادمون رفت امتحان داریم!» مانتو ها و مقنعه ها را سرکردیم. بی بی گفت یعنی برای روضه نمیای؟»
خم شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم:«مامان که تا نیمساعت دیگه می رسه. تا شما حلوا رو درست کنین خودمون رو می رسونیم!»
پاورقی
وقتی که حضرت آدم به عرش نگاه کرد و نام های مقدس پنجگانۀ «یا حمید وبحق محمد ،یا عالی بحق علی ،یا فاطر بحق فاطمه ،یا محسن بحق حسن و یا قدیم الاحسان بحق حسین (ع) رو دید.
حضرت جبرئیل علیه السلام اون ها رو به حضرت آدم تلقین کرد و چون نام پنجمین اسم رو گفت اشکهاش بی اختیار جاری شدن. حضرت آدم با تعجب دلیلش رو از حضرت جبرئیل (ع) پرسید
حضرت جبرئیل گفت:«بر فرزندت حسین که در راه حق و عدالت مصیبتی فرود می آید که همه مصائب در برابر آن کوچک و ناچیز است!»
بحارالانوار